دیگر هیچ کس را باور نمی کنم....


Avareh Marg Copyright © 1390 - 1394 All right reserved

گفت با من می ماند اما نگفت تا کی؟

گفت که دوستم دارد اما نگفت چقدر؟

گفت که خیلی براش عزیزم اما نگفت چرا؟

گفت که برای عشقم جان می دهد اما نگفت چگونه؟

گفت که برای همیشه عاشقم می ماند اما نگفته بود که معنای عشق چیست؟

او می گفت و من نیز تنها به چشمانش نگاه می کردم شاید

 این سکوت بهترین راه بود.

می گفت که بعد از تو زندگی را نمی خواهم و هیچگاه فراموشت نخواهم کرد.

مدتی گذشت احساس کردم فراموش شده ام و دیگر در قلبش جایی ندارم.

چند قطره اشک چند روزی دلتنگی و گهگاهی دلی نا امید و خسته از زندگی

سهم من از این جدایی بود.

گفت من میروم زیرا عشقی در این زمانه نیست و این ها همه یک قصه و افسانه

است اما نگفت که روزی روزگاری گفته بود با من می ماند و مرا خیلی دوست دارد.

گفت من می روم چون بین من و تو فاصله است که ما را هر لحظه از هم دور

 می کند اما نگفت که روزی به من گفته بود که برایش عزیزم و حتی برای عشقم

جان می دهد.

هر چه گفته بود تنها یک ادعا بود یا شاید حرفایی که از ته دل نبود.

و این بود رسم عشق لعنت به قلب ساده ام بی خیال سر نوشت این دل ساده ام

با عشق نمی سازد بس که عشق با احساس دروغیش او را به بازی گرفته

دیگر عشق را باور ندارد.

نمی گویم فراموشت می کنم کسی که سالها قلبم را به بازی گرفت و رفت

را هیچ گاه فراموش نمی کنم.

هیچ گاه کسی که قلب بی طاقت و عاشقم را شکست و لحظه های زندگی ام

را پر از غم وغصه کرد را فراموش نمی کنم.

خوبی های تو همه را از یاد می برم و مطمئن باش این دلی که آن را شکستی

و رفتی هیچ گاه نامهربانی هایت را فراموش نخواهد کرد

 






http://up.ghalebgraph.ir/up/galebgraph/authors/hamidreza/Bahman94/3/10.png


25 / 9 / 1390 10:33 بعد از ظهر |- اواره مرگ -|

C†?êmê§